محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

یلدای 94

پارسال شب یلدا تو شکم مامان بودی. امسال اولین سالیه که تو در کنارمون حضور داری. من و بابا از اینکه تو رو داریم خیلی خوشحالیم و بینهایت دوستت داریم. اینم عکسای شب یلدا شب هم رفتیم خونه مامانی. مامانی هم کلی زحمت کشیده بود. ...
30 آذر 1394

پنج ماهگی گل پسرم مبارک

پسر شیرینم دیگه مامان و کامل میشناسی. همش میخوای پیشت باشم. وقتی بهت لبخند میزنم متوجه میشی و میخندی. قربونت بره مامان که روز به روز جذاب تر و خوردنی تر میشی. دکتر گفت که برات غذا رو شروع کنم. هفته اول لعاب برنج بهت بدم، هفته دوم فرنی (به لعاب برنج شیر اضافه کنم )، هفته سوم حریر بادوم (به فرنی بادوم پوست کنده  الک شده اضافه کنم ) هر هفته از یک قاشق مربا خوری شروع کنم و کم کم زیادش کنم تا هر چقدر که میخوری. هفته چهارم هم دو وعده بهت غذا بدم هر مقداری که میخوری. الهی قربونت برم که غذا خور شدی. ...
23 آذر 1394

سرما خوردگی قند عسلم

پسر قشنگم پنج شنبه آخر شب تب کردی. الهی مامان برات بمیره تبت خیلی رفته بود بالا. بی حال شده بودی و فقط ناله میکردی. من و بابا خیلی ترسیده بودیم. چون تعطیلات بود نتونستیم ببریمت پیش دکترت. بردیمت بیمارستان فوق تخصصی کودکان. قبل از اینکه ببریمت بهت استامینفن دادم. رسیدیم اونجا تبت 37.7 بود. آقای دکتر گفت گلوت چرک کرده. بهت چرک خشک کن داد. بعد از سه روز گوش شیطون کر خیلی بهتر شدی. سه شنبه بعد از اینکه بابا از سر کار اومد، مامانی و بابایی اومدن خونمون تا به تو سر بزنن. ما هم به زور شام نگهشون داشتیم. ...
15 آذر 1394

فرار از دست مورچه ها

چند روز بود خونمون پر از مورچه شده بود. دیگه از دستشون کلافه شده بودیم. شب بعد از مهمونی تو رو بردیم خونه مامانی و کل خونه رو حشره کش زدیم. چون ترسیدیم بوش اذیتت کنه دو شب اونجا موندیم تا به طور کل بوش بره. یه شب هم عمو حسن اینا شام اومدن اونجا. امیرعلی داشت ماشین بازی میکرد. تو براش جیغ میکشیدی و خودت و به سمتش پرتاب میکردی. انگار میخواستی بری پیشش. قربونت برم الهی که عاشق بچه هایی. ...
2 آذر 1394
1